مهدی موسوی - ناگهان زنگ میزند تلفن ناگهان وقت رفتنت باشد

ساخت وبلاگ

ناگهان زنگ می زند تلفن، ناگهان وقت رفتنت باشد...


مرد هم گریه می کند وقتی سر ِ من روی دامنت باشد


 


بکشی دست روی تنهاییش، بکشد دست از تو و دنیات


واقعا عاشق خودش باشی، واقعا عاشق تنت باشد


 


روبرویت گلوله و باتوم، پشت سر خنجر رفیقانت


توی دنیای دوست داشتنی!! بهترین دوست، دشمنت باشد


 


دل به آبی آسمان بدهی، به همه عشق را نشان بدهی


بعد، در راه دوست جان بدهی... دوستت عاشق زنت باشد!


 


چمدانی نشسته بر دوشت، زخم هایی به قلب مغلوبت


پرتگاهی به نام آزادی مقصد ِ راه آهنت باشد


 


عشق، مکثی ست قبل بیداری... انتخابی میان جبر و جبر


جام سم توی دست لرزانت، تیغ هم روی گردنت باشد


 


خسته از «انقلاب» و «آزادی»، فندکی درمیاوری... شاید


هجده «تیر» بی سرانجامی، توی سیگار «بهمنت» باشد

یغما گلرویی - آدمای ساده...
ما را در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده دنبال می کنید

برچسب : مهدی موسوی,مهدی موسوی شعر,مهدی موسوی غزل پست مدرن,مهدی موسوی بعد از تو,مهدی موسوی شاعر تمام شده,مهدی موسوی فاطمه اختصاری,مهدی موسوی کیست,مهدی موسوی هر شب,مهدی موسوی والیبالیست, نویسنده : dblackletter1 بازدید : 150 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 12:33