یغما گلرویی - آدمای ساده

متن مرتبط با «شعر شب هوس فروغ فرخزاد» در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده نوشته شده است

شعر گرگ از فریدون مشیری

  •   گفت دانایى که گرگ ى خیره سرهست پنهان در نهاد هر بشر ... لاجرم جارى است پیکارى بزرگروز و شب مابین این انسان و گرگ زور بازو چاره این گرگ نیستصاحب اندیشه داند چاره چیست اى بسا انسان رنجور و پریشسخت پیچی, ...ادامه مطلب

  • شعر ماه و ماهی

  • تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی.. اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!   آه از نفس پاک تو و صبح نشابور از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی..   پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار فیروزه و الماس به آفاق بپاشی!   ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار! هشدار! که آرامش ما را نخراشی..   هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!, ...ادامه مطلب

  • شبی ز تیرگی دل سیاه گشت چنان - شیخ بهایی

  • شبی ز تیرگی دل سیاه گشت چنان که صبح وصل نماید در آن، شب هجران   شبی، چنانکه اگر سر بر آورد خورشید سیاه روی نماید چو خال ماهرخان   ز آه تیره‌دلان، آنچنان شده تاریک که خواب هم نبرد ره به چشم چار ارکان   زمانه همچو دل من، سیاه روز شده گهی که سر کنم از غم، حکایت دوران   ز جوریار اگر شکوه سرکنم، زیبد که, ...ادامه مطلب

  • در تمام شب چراغی نیست - احمد شاملو

  • در تمامِ شب چراغی نیست. در تمامِ شهر نیست یک فریاد. ای خداوندانِ خوف‌انگیزِ شب‌پیمانِ ظلمت‌دوست! تا نه من فانوسِ شیطان را بیاویزم در رواقِ هر شکنجه‌گاهِ پنهانیِ این فردوسِ ظلم‌آیین، تا نه این شب‌هایِ بی‌پایانِ جاویدانِ افسون‌پایه‌تان را من به فروغِ صدهزاران آفتابِ جاودانی‌تر کنم نفرین، ــ ظلمت‌آباد, ...ادامه مطلب

  • در نخستین ساعت شب - نیما یوشیج

  • در نخستین ساعت شب،  در اطاق چوبیش تنها، زن چینی در سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد: « بردگان ناتوانایی که می سازند دیوار بزرگ شهر را هر یکی زانان که در زیر آوار زخمه های آتش شلاق داده جان مرده اش در لای دیوار است پنهان»  آنی از این دلگزا اندیشه ها راه خلاصی را نمی داند زن چینی او، روا, ...ادامه مطلب

  • شعر سیب از حمید مصدق و پاسخ فروغ فرخزاد (اختصاصی "ادبیات سیاه")

  • حمید مصدق: تو به من خندیدی و نمی دانستی؛ من به چه دلهره از باغچۀ همسایه سیب را دزدیدم؛ باغبان از پی من تند دوید؛ سیب را دست تو دید؛ غضب آلود به من کرد نگاه؛ سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک؛ و تو رفتی و هنوز؛ سال هاست که در گوش من آرام آرام؛ خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم؛ و من ا, ...ادامه مطلب

  • رمیده - فروغ فرخزاد

  • نمی دانم چه می خواهم خدایا به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جوید نگاه خسته من چرا افسرده است این قلب پرسوز   ز جمع آشنایان می گریزم به کنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تیرگی ها به بیمار دل خود می دهم گوش   گریزانم از این مردم که با من بظاهر همدم و یکرنگ هستند ولی در باطن از فر, ...ادامه مطلب

  • در هوایت بی قرارم روز و شب - مولوی

  • در هوایت بی قرارم روز و شب                            سر ز پایت بر ندارم روز و شب روز و شب را همچو خود مجنون کنم                            روز و شب را کی گذارم روز و شب؟! جان و دل می خواستی از عاشقان                            جان و دل را می سپارم روز و شب تا نیابم آنچه در مغز منست                            یک زمانی سر نخارم روز و شب تا که عشقت مطربی آغاز کرد                            گاه چنگم، گاه تارم روز و شب ای مهار عاشقان در دست تو                            در میان این قطارم روز و شب زآن شبی که وعده دادی روز وصل                            روز و شب را می شمارم روز و شب بس که کشت مهر جانم تشنه است                            ز ابر دیده ا۹شکبارم روز و شب, ...ادامه مطلب

  • قصه اینجاست که شب بود و هوا ریخت بهم - سیمیمن بهبهانی

  •      قصه اینجاست که شب بودو هوا ریخت بهم من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم... صاف بود آب و هوایم که دو چشمت بارید که به یک پلک زدن آب و هوا ریخت بهم... دست در دست خدا بودی و با آمدنم عاشق من شدی و رابطه ها ریخت بهم... وای مردرویاهایم ببخشید مرا عشق بعدی شدم و بین شما ریخت بهم... فاصله بین من و تو نفسی بود ولی رفتی و وسوسه فاصله ها ریخت بهم... قصد این بود ک عاشق بشویم اما نه عشق ما از همه زاویه ها ریخت بهم... نیمه شب بود خدا بود و من بی سیگار لعنتی رفتنش اعصاب مرا ریخت بهم... باز اقبالی و آهنگ شقایق اما چقدر ساده هم آغوشی ما ریخت بهم... بعد از آن زندگی آنقدر به من سخت گرفت خانه از بعد همان ثانیه ها ریخت بهم... کلماتم همه در بغض گلو درد شدند بعد از آن شعر و غزل قافیه ها ریخت بهم... خسته ام آه چرا رابطه عشقی ما به همین سرعت و بی چون و چرا ریخت بهم.؟!!...,قصه اینجاست که شب بود ...ادامه مطلب

  • یک شبی در راه دوری گرگ پیری بر زمین افتاد و مرد - کارو

  •              یک شبی در راه دوری، گرگ پیری بر زمین افتاد و مرد... لاشهٔ گندیدهٔ آن گرگ را کفتار خورددر دل غار کثیفی پیر کفتار، زمین مرگ را بوسید و خفت...قاصدی این ماجرا را با کرکسان زشت گفتجسم گند آلود کفتار را کرکسان، غارتگران خوردند...لرزه بر دامان کوه افتادسنگ‌ها بر روی هم هموار گشتکرکسان هم جملگی مردند...    <<کارو دردریان>>                                             آدرس کوتاه مطلب__                  blackletter.blog.ir/post/76,یک شبی در سنگرم هوس,یک شبی در سنگرم,یک شبی در سنگرم هوای ...ادامه مطلب

  • ای ستاره ها - فروغ فرخزاد

  • ای ستاره ها که بر فراز آسمان با نگاه خود اشاره گر نشسته اید ای ستاره ها که از ورای ابرها بر جهان ما نظاره گر نشسته اید      آری این منم که در دل سکوت شب نامه های عاشقانه پاره می کنم ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید دامن از غمش پر از ستاره می کنم                                                                     با دلی که بوئی از وفا نبرده است جور بی کرانه و بهانه خوشتر است در کنار این مصاحبان خودپسند ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است                          ای ستاره ها چه شد که در نگاه من دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد؟ ای ستاره ها چه شد که بر لبان او آخر آن نوای گرم عاشقانه م,ای ستاره ها,ای ستاره ها فریدون مشیری,اي ستاره ها,ای خدای ستاره های قشنگ,شعر ای ستاره ها,ای روشنان عالم بالا ستاره ها ...ادامه مطلب

  • گر تن بدهی دل ندهی کار خراب است - فروغ فرخزاد

  • گر تن بدهی ... دل ندهی کار خراب است چون خوردن نوشابه که در جام شراب است گر دل بدهی ... تن ندهی باز خراب است این بار نه جام است و نه نوشابه ... سراب است اینجا به تو از عشق و وفا هیچ نگویند چون دغدغه ی مردم این شهر حجاب است تن را بدهی ... دل ندهی فرق ندارد یک آیه بخوانند ... گناه تو ثواب است ای کاش که دلقک شده بودم و نه شاعر…  در کشور من ارزش انسان به نقاب است,گر تن بدهی دل ندهی کار خراب است فروغ فرخزاد ...ادامه مطلب

  • دگر آن شب است امشب که ز پی سحر ندارد - وحشی بافقی

  •   دگر آن شب است امشب که ز پی سحر ندارد من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد   من و زخم تیزدستی که زد آنچنان به تیغم که سرم فتاده در خاک و تنم خبر ندارد   همه زهر خورده پیکان خورم و رطب شمارم چه کنم که نخل حرمان به از این ثمر ندارد   ز لبی چنان که بارد شکرش ز شکرستان همه زهر دارد اما چه کند شکر ندارد   به هوای باغ مرغان همه بالها گشاده به شکنج دام مرغی چه کند که پر ندارد   بکش و بسوز و بگذر منگر به اینکه عاشق بجز اینکه مهر ورزد گنهی دگر ندارد   می وصل نیست وحشی به خمار هجر خو کن که شراب ناامیدی غم دردسر ندارد   وحشی بافقی,دگر آن شب است امشب,دگر آن شبست امشب,دگر شب شد ...ادامه مطلب

  • شب و هوس - فروغ فرخزاد

  • در انتظار خوابم و صد افسوس خوابم به چشم باز نمی آید اندوهگین و غمزده می گویم شاید ز روی ناز نمی آید   چون سایه گشته خواب و نمی افتد در دام های روشن چشمانم می خواند آن نهفته نامعلوم در ضربه های نبض پریشانم   مغروق این جوانی معصومم مغروق لحظه های فراموشی مغروق این سلام نوازشبار در بوسه و نگاه و هم آغوشی   می خواهمش در این شب تنهائی با دیدگان گمشده در دیدار با درد، درد ساکت زیبائی سرشار، از تمامی خود سرشار   می خواهمش که بفشردم بر خویش بر خویش بفشرد من شیدا را بر هستیم بپیچد، پیچدسخت آن بازوان گرم و توانا را   در لابلای گردن و موهایم گردش کند نسیم نفس هایش ن,شب و هوس فروغ فرخزاد,شعر شب و هوس از فروغ فرخزاد,اشعار فروغ فرخزاد شب و هوس,شب و هوس از فروغ فرخزاد,متن شعر شب و هوس فروغ فرخزاد,شعر شب هوس فروغ فرخزاد ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها