یغما گلرویی - آدمای ساده

متن مرتبط با «وحشی بافقی» در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده نوشته شده است

نوید آشنایی میدهد چشم سخنگویت - وحشی بافقی

  • نوید آشنایی می‌دهد چشم سخنگویت گرفته انس گویا نرمیی با تندی خویت   بمیرم پیش آن لب، اینچنین گاهی تبسم کن بحمدالله که دیدم بی گره یک بار ابرویت   به رویت مردمان دیده را هست آنچنان میلی که ناگه می‌دوند از خانه بیرون تا سر کویت   شرابی خورده‌ام از شوق و زور آورده می‌ترسم که بردارد مرا ناگاه و بیخود آو, ...ادامه مطلب

  • بزن باران که دین را دام کردند - وحشی بافقی

  • بزن باران که دین را دام کردند . .  بزن باران بهاران فصلِ خون است خیابان سرخ و صحرا لاله گون است بزن باران که بی چشمان ِ خورشید جهان در تیه ِ ظلمت واژگون است بزن باران نسیم از رفتن افتاد بزن باران دل از دل بستن افتاد بزن باران به رویشخانهء خاک گـُل از رنگ و گیاه از رُستن افتاد بزن باران که دیوان در کمین اند پلیدان در لباس ِ زُهد و دین اند به دشتستان ِ خون و رنج ِ خوبان عَلمداران ِ وحشت خوشه چین اند بزن باران ستمکاران به کارند نهان در ظلمت ، اما بی شمارند بزن باران ، خدارا صبر بشکن که دیوان حاکم ِ مُلک و دیارند بزن باران فریب آئینه دار است زمان یکسر ,بزن باران که دین را دام کردند,بزن باران که,بزن باران که بی صبرند یاران,بزن باران که امشب مست مستم,بزن باران که به چشمان یاران,بزن باران که صحرا,بزن باران که وقت لای روبیست,بزن بارون که دلگیرم,بزن باران كه دين را,بزن باران كه دين ...ادامه مطلب

  • دگر آن شب است امشب که ز پی سحر ندارد - وحشی بافقی

  •   دگر آن شب است امشب که ز پی سحر ندارد من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد   من و زخم تیزدستی که زد آنچنان به تیغم که سرم فتاده در خاک و تنم خبر ندارد   همه زهر خورده پیکان خورم و رطب شمارم چه کنم که نخل حرمان به از این ثمر ندارد   ز لبی چنان که بارد شکرش ز شکرستان همه زهر دارد اما چه کند شکر ندارد   به هوای باغ مرغان همه بالها گشاده به شکنج دام مرغی چه کند که پر ندارد   بکش و بسوز و بگذر منگر به اینکه عاشق بجز اینکه مهر ورزد گنهی دگر ندارد   می وصل نیست وحشی به خمار هجر خو کن که شراب ناامیدی غم دردسر ندارد   وحشی بافقی,دگر آن شب است امشب,دگر آن شبست امشب,دگر شب شد ...ادامه مطلب

  • وحشی بافقی - همخواب رقیبانی و من تاب ندارم

  • همخواب رقیبانی و من تاب ندارم بی تابم و از غصه این خواب ندارم زین در نتوان رفت و در آن کو نتوان بود درمانده ام و چاره این باب ندارم آزرده ز بخت بد خویشم نه ز احباب دارم گله ازخویش و ز احباب ندارم ساقی می صافی به حریفان دگر ده من درد کشم ذوق می ناب ندارم وحشی صفتم اینهمه اسباب الم هست غیر از چه زند طعنه که اسباب ندارم,وحشی بافقی,وحشی بافقی اشعار,وحشی بافقی لیلی و مجنون,وحشی بافقی pdf ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها