یغما گلرویی - آدمای ساده

متن مرتبط با «فریدون مشیری گرگ» در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده نوشته شده است

شعر گرگ از فریدون مشیری

  •   گفت دانایى که گرگ ى خیره سرهست پنهان در نهاد هر بشر ... لاجرم جارى است پیکارى بزرگروز و شب مابین این انسان و گرگ زور بازو چاره این گرگ نیستصاحب اندیشه داند چاره چیست اى بسا انسان رنجور و پریشسخت پیچی, ...ادامه مطلب

  • ریشه در خاک - فریدون مشیری

  • تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد و اشک من ترا بدرود خواهد گفت. نگاهت تلخ و افسرده است. دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است. غم این نابسامانی همه توش وتوانت را زتن برده است.   تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی. تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن در افتادی. تو را کوچیدن از این خاک ،دل بر کندن از جان است.  تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است. تو را این ابر,فریدون,مشیری ...ادامه مطلب

  • در آغوش مهتاب - فریدون مشیری

  • این منم تنها و حیران، نیمه شب کرده‌ام هم‌راز خود مهتاب را گویم امشب بینم آن گل را به خواب؟ من مگر در خواب بینم خواب را.. ((فریدون مشیری)), ...ادامه مطلب

  • چشم تو - فریدون مشیری

  • کاش می‌دیدم چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است آه وقتی که تو لبخند نگاهت را می‌تابانی بال مژگان بلندت را می‌خوابانی آه وقتی که  توچشمانت آن جام لبالب از جان‌دارو را سوی این تشنه جان سوخته می‌گردانی موج موسیقی عشق از دلم می‌گذرد روح گل‌رنگ شراب در تنم می‌گردد دست ویرانگر شوق پرپرم می‌کند ای غ, ...ادامه مطلب

  • تو نیستی که ببینی - فریدون مشیری

  • تو نیستی که ببینی  چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست   چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست  چگونه جای تو در جان زندگی سبز است  هنوز پنجره باز است  تو از بلندی ایوان به باغ می نگری  درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها  به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر  به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند تمام گنجشکان  که درنبودن تو  مرا به باد ملامت گرفته اند  ترا به نام صدا می کنند  هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج  کنار باغچه  زیر درخت ها لب حوض  درون آینه پاک آب می نگرند  تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است  طنین شعر تو مگاه تو درترانه من  تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد  نسیم روح تو در باغ بی جوانه من  چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید  به روی لوح سپهر  ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام  چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر  هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر  به چشم همزدنی  میان آن همه صورت ترا شناخته ام  به خواب می ماند  تنها به خواب می ماند  چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند  تو نیستی که ببینی  چگونه با دیوار  به مهربانی یک دوست از تو می گویم  تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار  جواب می شنوم  تو نیستی که ببینی چگونه دور, ...ادامه مطلب

  • یک شبی در راه دوری گرگ پیری بر زمین افتاد و مرد - کارو

  •              یک شبی در راه دوری، گرگ پیری بر زمین افتاد و مرد... لاشهٔ گندیدهٔ آن گرگ را کفتار خورددر دل غار کثیفی پیر کفتار، زمین مرگ را بوسید و خفت...قاصدی این ماجرا را با کرکسان زشت گفتجسم گند آلود کفتار را کرکسان، غارتگران خوردند...لرزه بر دامان کوه افتادسنگ‌ها بر روی هم هموار گشتکرکسان هم جملگی مردند...    <<کارو دردریان>>                                             آدرس کوتاه مطلب__                  blackletter.blog.ir/post/76,یک شبی در سنگرم هوس,یک شبی در سنگرم,یک شبی در سنگرم هوای ...ادامه مطلب

  • فریدون مشیری - جادوی سکوت

  •  من سکوت خویش را گم کرده‌ام! لاجرم در این هیاهو گم شدم من، که خود افسانه می‌پرداختم، عاقبت، افسانه‌ی مردم شدم! ای سکوت، ای مادر فریادها، ساز جانم از تو پرآوازه بود، تا در آغوش تو راهی داشتم، چون شراب کهنه، شعرم تازه بود. در پناهت برگ و بار من شکفت تو مرا بردی به شهر یادها من ندیدم خوشتر از جادوی تو ای سکوت، ای مادر فریادها! گم شدم در این هیاهو، گم شدم تو کجایی تا بگیری داد من؟ گر سکوت خویش را می‌داشتم زندگی پر بود از فریاد من!,فریدون مشیری ویکی پدیا,فریدون مشیری,فریدون مشیری کوچه,فریدون مشیری گرگ,فریدون مشیری عاشقانه,فریدون مشیری شعر گرگ,فریدون مشیری شعر,فریدون مشیری ریشه در خاک,فریدون مشیری بهار,فریدون مشیری عاشقم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها