در عشقی کشیده ام که مپرس زجر هجری چشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس آن چنان در هوای خاک و درش می رود آب دیده ام که مپرس من به گوش خود از دهانش دوش سخنانی شنیده ام که مپرس سوی من لب چه میگزی که مگوی لب لعلی گزیده ام که مپرس بی تو در کلبه گدایی خویش رنج های کشیده ام که مپرس همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیده ام که مپرس,درد عشقی کشیدم که مپرس,درد عشقی کشیدم که مپرس احوالم,درد عشقی کشیدم که,درد عشقی کشیدم مپرس,درد عشقی کشیدم که فقط,درد عشقی کشیدم که مپرس سالار عقیلی,درد عشقی کشیدم ک نپرس,درد عشق کشیدم که مپرس,درد عشقي كشيدم كه مپرس,معنی درد عشقی کشیدم که مپرس ...ادامه مطلب