یغما گلرویی - آدمای ساده

متن مرتبط با «متن شعر اشک یتیم پروین اعتصامی» در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده نوشته شده است

شعر گرگ از فریدون مشیری

  •   گفت دانایى که گرگ ى خیره سرهست پنهان در نهاد هر بشر ... لاجرم جارى است پیکارى بزرگروز و شب مابین این انسان و گرگ زور بازو چاره این گرگ نیستصاحب اندیشه داند چاره چیست اى بسا انسان رنجور و پریشسخت پیچی, ...ادامه مطلب

  • متن سنگ قبر تعدادی از بزرگان تاریخ (اختصاصی "ادبیات سیاه")

  • متن سنگ قبر تعدادی از بزرگان تاریخ : #حافظ بر سر تربت ما چون گذری همت خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود #سهراب_سپهری به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیا مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من #کوروش_بزرگ ای انسان هر که باشی و از هر جا که بیایی میدانم خواهی آمد من کوروشم که برای پارسی ها این دولت وسیع را بنا نهادم بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر #پروین_اعتصامی آنکه خاک سیه ا,تعدادی,بزرگان,تاریخ,اختصاصی,ادبیات,سیاه ...ادامه مطلب

  • شعر ماه و ماهی

  • تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی.. اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!   آه از نفس پاک تو و صبح نشابور از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی..   پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار فیروزه و الماس به آفاق بپاشی!   ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار! هشدار! که آرامش ما را نخراشی..   هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!, ...ادامه مطلب

  • کاهلی در گوشه ای افتاد سست - پروین اعتصامی

  • کاهلی در گوشه‌ای افتاد سست خسته و رنجور، اما تندرست عنکبوتی دید بر در، گرم کار گوشه گیر از سرد و گرم روزگار دوک همت را به کار انداخته جز ره سعی و عمل نشناخته پشت در افتاده، اما پیش بین از برای صید، دائم در کمین رشته‌ها رشتی ز مو باریکتر زیر و بالا، دورتر، نزدیکتر پرده می ویخت پیدا و نهان ر, ...ادامه مطلب

  • شعر سیب از حمید مصدق و پاسخ فروغ فرخزاد (اختصاصی "ادبیات سیاه")

  • حمید مصدق: تو به من خندیدی و نمی دانستی؛ من به چه دلهره از باغچۀ همسایه سیب را دزدیدم؛ باغبان از پی من تند دوید؛ سیب را دست تو دید؛ غضب آلود به من کرد نگاه؛ سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک؛ و تو رفتی و هنوز؛ سال هاست که در گوش من آرام آرام؛ خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم؛ و من ا, ...ادامه مطلب

  • اشک یتیم - پروین اعتصامی

  •      روزی گذشت پادشهی از گذرگهی                      فریاد شوق برسرهر کوی وبام خواست        پرسید زان میانه یکی کودک یتیم                        کاین تابناک چیست که برتاج پادشاست        آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست               پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست        نزدیک رفت پیرزنی کوژ پشت و گفت                    این اشک دیده من وخون دل شماست        مارا به رخت وچوب شبانی فریفته است              این گرگ سالهاست که با گله آشناست        آن پارسا که ده خرد و ملک رهزن است                آن پادشا که مال رعیت خورد گداست        بر قطره سرشک یتیمان نظاره کن                       تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست        پروین به کجروان سخن از راستی چه سود           کو آنچنان کسی که نرنجد زحرف راست ,اشک یتیم دیوان پروین اعتصامی,متن شعر اشک یتیم پروین اعتصامی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها