یغما گلرویی - آدمای ساده

متن مرتبط با «دگر آن شب است امشب» در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده نوشته شده است

آه از آن رفتگان بی برگشت - هوشنگ ابتهاج

  • شبم از بی ستارگی، شب گور در دلم پرتو ی ستاره ای دور آذرخشم گهی نشانه گرفت گه تگرگم به تازیانه گرفت بر سرم آشیانه بست کلاغ آسمان تیره گشت چون پر زاغ مرغ شب خوان که با دلم می خواند رفت و این آشیانه خالی ماند آهوان گم شدند در شب دشت آه از آن رفتگان, بی برگشت, ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • استخدام نویسنده - یک کار داوطلبانه

  • با سلام. Blackletter یکی از بزرگترین وبلاگ ها در رابطه با ادبیات و شعر فارسیه؛ بنده سازنده و ادمین اصلی این وبلاگ به دلایل مختلفی وقت مدیریت این وبلاگ رو ندارم و به همین خاطر قصد دارم افرادی رو پیدا کنم که به صورت داوطلبانه, مدیریت این وب رو قبول کنند و طبق برنامه پیش ببرن.  برای هماهنگی زیر همین پست کامنت بذارید، با آرزوی موفقیت و بهروزی برای شما مخاطبین عزیز , ...ادامه مطلب

  • از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران - شهریار

  • از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند هر چه آفاق بجویند کران تا به کران میروم تا که به صاحبنظری بازرسم محرم ما نبود دیده کوته نظران دل چون آینه اهل صفا می شکنند که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران دل من دار که در زلف ش, ...ادامه مطلب

  • داستان سه آمریکایی و سه ایرانی

  • سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.   همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفر,داستان,آمریکایی,ایرانی ...ادامه مطلب

  • شوری ز شراب خانه برخاست - عراقی

  • شوری ز شراب خانه برخاست برخاست غریوی از چپ و راست   تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟ کز هر طرفی هزار غوغاست   تا جام لبش کدام می داد؟ کز جرعه‌اش هر که هست شیداست   ساقی، قدحی، که مست عشقم و آن باده هنوز در سر ماست   آن نعرهٔ شور هم‌چنان هست وآن شیفتگی هنوز برجاست   کارم، که چو زلف توست در هم بی‌قامت تو نمی‌شود راست   مقصود تویی مرا ز هستی کز جام، غرض می مصفاست   آیینهٔ روی توست جانم عکس رخ تو درو هویداس,برخاست,عراقی ...ادامه مطلب

  • شبی ز تیرگی دل سیاه گشت چنان - شیخ بهایی

  • شبی ز تیرگی دل سیاه گشت چنان که صبح وصل نماید در آن، شب هجران   شبی، چنانکه اگر سر بر آورد خورشید سیاه روی نماید چو خال ماهرخان   ز آه تیره‌دلان، آنچنان شده تاریک که خواب هم نبرد ره به چشم چار ارکان   زمانه همچو دل من، سیاه روز شده گهی که سر کنم از غم، حکایت دوران   ز جوریار اگر شکوه سرکنم، زیبد که, ...ادامه مطلب

  • تو آن عهدی که با من بسته بودی

  • تو آن عهدی که با من بسته بودی ...            مگر بهر شکستن بسته بودی...! تو سنگین دل چرا از روز اول... نگفتی دل به رفتن بسته بودی؟... #ناشناس, ...ادامه مطلب

  • داستان قورباغه ناشنوا

  • چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه ی قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چه قدر عمیق است به دو قورباغه ی دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست، شما به زودی خواهید مرد! دو قورباغه این حرف ها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کو, ...ادامه مطلب

  • هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد -سعدی

  • شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">, ...ادامه مطلب

  • در تمام شب چراغی نیست - احمد شاملو

  • در تمامِ شب چراغی نیست. در تمامِ شهر نیست یک فریاد. ای خداوندانِ خوف‌انگیزِ شب‌پیمانِ ظلمت‌دوست! تا نه من فانوسِ شیطان را بیاویزم در رواقِ هر شکنجه‌گاهِ پنهانیِ این فردوسِ ظلم‌آیین، تا نه این شب‌هایِ بی‌پایانِ جاویدانِ افسون‌پایه‌تان را من به فروغِ صدهزاران آفتابِ جاودانی‌تر کنم نفرین، ــ ظلمت‌آباد, ...ادامه مطلب

  • داستان جالب برنامه نویس و مهندس

  • یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌ا, ...ادامه مطلب

  • زندگی رفتن و راهی شدن است - سهراب سپهری

  • من و تو دیر زمانی است که خوب می دانیم چشمه آرزو های من و تو جاری است ابرهای دلمان پربارند کوه های ذهن و اندیشه ما پا برجا دشت های دلمان سبز و پر از چلچله ها روز ما گرم و شب از قصه دیرین لبریز من و تو می دانیم زندگی در گذر است همچو آواز قناری در باغ من و تو می دانیم زندگی آوازی است که به جان ها جاری , ...ادامه مطلب

  • داستان مرد هندی و کوزه ترک خورده

  • در افسانه ای هندی آمده است که مردی هرروز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی میبست.چوب را روی شانه اش میگذاشت و به خانه اش میبرد. یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت.هربار که مرد مسیر خانه اش را میپیمود نصف آب کوزه میریخت.مرد دوسال تمام همین کاررا میکرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ا, ...ادامه مطلب

  • جان من است او هی مزنیدش - مولوی (اختصاصی "ادبیات سیاه")

  • جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش متصلست او معتدلست او شمع دلست او پیش کشیدش هر که ز غوغا وز سر سودا سر کشد این جا سر ببریدش هر که ز صهبا آرد صفرا کاسه سکبا پیش نهیدش عام بیاید خاص کنیدش خام بیا, ...ادامه مطلب

  • در نخستین ساعت شب - نیما یوشیج

  • در نخستین ساعت شب،  در اطاق چوبیش تنها، زن چینی در سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد: « بردگان ناتوانایی که می سازند دیوار بزرگ شهر را هر یکی زانان که در زیر آوار زخمه های آتش شلاق داده جان مرده اش در لای دیوار است پنهان»  آنی از این دلگزا اندیشه ها راه خلاصی را نمی داند زن چینی او، روا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها