یغما گلرویی - آدمای ساده

متن مرتبط با «خواستم داد شوم گرچه لبم دوخته است» در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده نوشته شده است

استخدام نویسنده - یک کار داوطلبانه

  • با سلام. Blackletter یکی از بزرگترین وبلاگ ها در رابطه با ادبیات و شعر فارسیه؛ بنده سازنده و ادمین اصلی این وبلاگ به دلایل مختلفی وقت مدیریت این وبلاگ رو ندارم و به همین خاطر قصد دارم افرادی رو پیدا کنم که به صورت داوطلبانه, مدیریت این وب رو قبول کنند و طبق برنامه پیش ببرن.  برای هماهنگی زیر همین پست کامنت بذارید، با آرزوی موفقیت و بهروزی برای شما مخاطبین عزیز , ...ادامه مطلب

  • داستان سه آمریکایی و سه ایرانی

  • سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.   همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفر,داستان,آمریکایی,ایرانی ...ادامه مطلب

  • شوری ز شراب خانه برخاست - عراقی

  • شوری ز شراب خانه برخاست برخاست غریوی از چپ و راست   تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟ کز هر طرفی هزار غوغاست   تا جام لبش کدام می داد؟ کز جرعه‌اش هر که هست شیداست   ساقی، قدحی، که مست عشقم و آن باده هنوز در سر ماست   آن نعرهٔ شور هم‌چنان هست وآن شیفتگی هنوز برجاست   کارم، که چو زلف توست در هم بی‌قامت تو نمی‌شود راست   مقصود تویی مرا ز هستی کز جام، غرض می مصفاست   آیینهٔ روی توست جانم عکس رخ تو درو هویداس,برخاست,عراقی ...ادامه مطلب

  • متن سنگ قبر تعدادی از بزرگان تاریخ (اختصاصی "ادبیات سیاه")

  • متن سنگ قبر تعدادی از بزرگان تاریخ : #حافظ بر سر تربت ما چون گذری همت خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود #سهراب_سپهری به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیا مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من #کوروش_بزرگ ای انسان هر که باشی و از هر جا که بیایی میدانم خواهی آمد من کوروشم که برای پارسی ها این دولت وسیع را بنا نهادم بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر #پروین_اعتصامی آنکه خاک سیه ا,تعدادی,بزرگان,تاریخ,اختصاصی,ادبیات,سیاه ...ادامه مطلب

  • نگار خانه - دلم میخواد داد بزنم

  • شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">, ...ادامه مطلب

  • داستان قورباغه ناشنوا

  • چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه ی قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چه قدر عمیق است به دو قورباغه ی دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست، شما به زودی خواهید مرد! دو قورباغه این حرف ها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کو, ...ادامه مطلب

  • داستان جالب برنامه نویس و مهندس

  • یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌ا, ...ادامه مطلب

  • زندگی رفتن و راهی شدن است - سهراب سپهری

  • من و تو دیر زمانی است که خوب می دانیم چشمه آرزو های من و تو جاری است ابرهای دلمان پربارند کوه های ذهن و اندیشه ما پا برجا دشت های دلمان سبز و پر از چلچله ها روز ما گرم و شب از قصه دیرین لبریز من و تو می دانیم زندگی در گذر است همچو آواز قناری در باغ من و تو می دانیم زندگی آوازی است که به جان ها جاری , ...ادامه مطلب

  • داستان مرد هندی و کوزه ترک خورده

  • در افسانه ای هندی آمده است که مردی هرروز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی میبست.چوب را روی شانه اش میگذاشت و به خانه اش میبرد. یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت.هربار که مرد مسیر خانه اش را میپیمود نصف آب کوزه میریخت.مرد دوسال تمام همین کاررا میکرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ا, ...ادامه مطلب

  • جان من است او هی مزنیدش - مولوی (اختصاصی "ادبیات سیاه")

  • جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش متصلست او معتدلست او شمع دلست او پیش کشیدش هر که ز غوغا وز سر سودا سر کشد این جا سر ببریدش هر که ز صهبا آرد صفرا کاسه سکبا پیش نهیدش عام بیاید خاص کنیدش خام بیا, ...ادامه مطلب

  • داستان پنجره ی بیمارستان

  • در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند . یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد . آن ها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند ؛ از همسر ، خان, ...ادامه مطلب

  • جان منم است او هی مزنیدش - مولوی (اختصاصی "ادبیات سیاه")

  • جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش متصلست او معتدلست او شمع دلست او پیش کشیدش هر که ز غوغا وز سر سودا سر کشد این جا سر ببریدش هر که ز صهبا آرد صفرا کاسه سکبا پیش نهیدش عام بیاید خاص کنیدش خام بیا, ...ادامه مطلب

  • بیوگرافی استاد شهریار

  • محمد حسین بهجت تبریزی در سال 1285 هجری شمسی در روستای زیبای « خوشکناب » آذربایجان متولد شده است.   او در خانواده ای متدین ، کریم الطبع واهل فضل پا بر عرصه وجود نهاد. پدرش حاجی میر آقای خوشکنابی از وکلای مبرز و فاضل وعارف روزگار خود بود که به سبب حسن کتابتش به عنوان خوشنویسی توانا مشهور حدود خود گش, ...ادامه مطلب

  • داستان پادشاه و شاهینی که پرواز نمی کرد

  • پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.    یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است.  این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند.    روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد ... پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.  صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.      پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند.  درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.    پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟    کشاورز گفت: سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمی, ...ادامه مطلب

  • تا تو با منی زمانه با من است - هوشنگ ابتهاج

  •   تا تو با منی، زمانه با من است بخت و کام ِ جاودانه با من است تو بهار ِدلکشی و من چو باد شور و شوق ِ صد جوانه با من است یاد ِ دلنشین ات، ای امید ِ جان هر کجا روم، روانه با من است ناز ِ نوشخند ِصبح اگر توراست شور ِ گریه یِ شبانه با من است برگ ِعیش و جاه و چنگ اگرچه نیست رقص و مستی و ترانه با من است گفتمش مراد ِمن، به خنده گفت لابه از تو، بهانه با من است گفتمش که من آن سمند ِ سرکشم خنده زد که تازیانه با من است خواب ِ نازت ای پری ز سر پرید شب خوش ات که شب فسانه با من است, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها