یغما گلرویی - آدمای ساده

متن مرتبط با «بین» در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده نوشته شده است

از زمانی که تورا بین خلایق دیدم - حسین طاهری

  • از زمانی که تو را بینِ خلایق دیدممثلِ یک فاتحِ مغرور به خود بالیدمعشق یک بار به من گفت: برو! گفتم: چشمعقل صد بار به من گفت: نرو! نشنیدمپدرم هی وصیت کرد که عاشق نشومتو چه کردی که به گورِ پدرم خندیدم؟سال ها درد کشیدم که به دردم بخوریآخرش رفتی و از درد به خود پیچیدمتشنه بودم که تو ساکِ سفرت را بستیحیف از آن آب که پشتِ سرِ تو پاشیدمآه ای کعبه ی از چشمِ خدا افتادهکاش اینقدر به دورِ تو نمی چرخیدماز دهانم که پر از توست بدم می آیدتف بر آن لحظه که لب های تو را بوسیدماز خودی زخم نمی خوردم اگر بی تردیداز سگم بیشتر از گرگ نمی ترسیدماینکه بخشیده‌ام‌ت فرقِ میانِ من و توستمن اگر مثلِ تو بودم که نمی بخشیدمداستانِ من و زیباییِ تو یک خط است:"بچگی کردم و از لای لجن گُل چیدم"حسین طاهری بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تو نیستی که ببینی - فریدون مشیری

  • تو نیستی که ببینی  چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست   چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست  چگونه جای تو در جان زندگی سبز است  هنوز پنجره باز است  تو از بلندی ایوان به باغ می نگری  درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها  به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر  به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند تمام گنجشکان  که درنبودن تو  مرا به باد ملامت گرفته اند  ترا به نام صدا می کنند  هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج  کنار باغچه  زیر درخت ها لب حوض  درون آینه پاک آب می نگرند  تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است  طنین شعر تو مگاه تو درترانه من  تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد  نسیم روح تو در باغ بی جوانه من  چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید  به روی لوح سپهر  ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام  چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر  هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر  به چشم همزدنی  میان آن همه صورت ترا شناخته ام  به خواب می ماند  تنها به خواب می ماند  چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند  تو نیستی که ببینی  چگونه با دیوار  به مهربانی یک دوست از تو می گویم  تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار  جواب می شنوم  تو نیستی که ببینی چگونه دور, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها