یغما گلرویی - آدمای ساده

متن مرتبط با «از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست بهمن رافعی» در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده نوشته شده است

از زمانی که تورا بین خلایق دیدم - حسین طاهری

  • از زمانی که تو را بینِ خلایق دیدممثلِ یک فاتحِ مغرور به خود بالیدمعشق یک بار به من گفت: برو! گفتم: چشمعقل صد بار به من گفت: نرو! نشنیدمپدرم هی وصیت کرد که عاشق نشومتو چه کردی که به گورِ پدرم خندیدم؟سال ها درد کشیدم که به دردم بخوریآخرش رفتی و از درد به خود پیچیدمتشنه بودم که تو ساکِ سفرت را بستیحیف از آن آب که پشتِ سرِ تو پاشیدمآه ای کعبه ی از چشمِ خدا افتادهکاش اینقدر به دورِ تو نمی چرخیدماز دهانم که پر از توست بدم می آیدتف بر آن لحظه که لب های تو را بوسیدماز خودی زخم نمی خوردم اگر بی تردیداز سگم بیشتر از گرگ نمی ترسیدماینکه بخشیده‌ام‌ت فرقِ میانِ من و توستمن اگر مثلِ تو بودم که نمی بخشیدمداستانِ من و زیباییِ تو یک خط است:"بچگی کردم و از لای لجن گُل چیدم"حسین طاهری بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نازنین جامه ی خوبت را بپوش - احمد شاملو

  • بر شانه ی ِ من کبوتری ست که از دهان ِ تو آب میخوردبر شانه ی ِ من کبوتری ست که گلوی ِ مرا تازه میکند.بر شانه ی ِ من کبوتری ست باوقار و خوبکه با من از روشنی سخن میگویدو از انسان ــ که رب النوع ِ همه ی ِ خداهاست.من با انسان در ابدیتی پُرستاره گام میزنم.در ظلمت حقیقتی جنبشی کرددر کوچه مردی بر خاک افتادد, ...ادامه مطلب

  • آه از آن رفتگان بی برگشت - هوشنگ ابتهاج

  • شبم از بی ستارگی، شب گور در دلم پرتو ی ستاره ای دور آذرخشم گهی نشانه گرفت گه تگرگم به تازیانه گرفت بر سرم آشیانه بست کلاغ آسمان تیره گشت چون پر زاغ مرغ شب خوان که با دلم می خواند رفت و این آشیانه خالی ماند آهوان گم شدند در شب دشت آه از آن رفتگان, بی برگشت, ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شعر گرگ از فریدون مشیری

  •   گفت دانایى که گرگ ى خیره سرهست پنهان در نهاد هر بشر ... لاجرم جارى است پیکارى بزرگروز و شب مابین این انسان و گرگ زور بازو چاره این گرگ نیستصاحب اندیشه داند چاره چیست اى بسا انسان رنجور و پریشسخت پیچی, ...ادامه مطلب

  • بر فراز آسمان ها - اردلان سرفراز

  • بروم شادان به فلک دور از غم ها دور از همه کس ندهم من ره به کسی در بزم یار من باشم و بس شاد و بی باک با عشقی پاک بر این آب و خاک بپرم ز جهان چو هُما به دل آسمان, تپش قلب پُر از اُمید من تپش زندگیه دل م, ...ادامه مطلب

  • ماه من - محمدعلی بهمنی

  • از خانه بیرون میروم اما کجا امشب؟ شاید تو میخواهی مرا در کوچه ها امشب پشت ستون سایه ها روی درخت شهر میجویم اما نیستی در هیچ جا امشب ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران - شهریار

  • از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند هر چه آفاق بجویند کران تا به کران میروم تا که به صاحبنظری بازرسم محرم ما نبود دیده کوته نظران دل چون آینه اهل صفا می شکنند که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران دل من دار که در زلف ش, ...ادامه مطلب

  • هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی

  • درویشی بود که در کوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند:  "هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی" اتفاقاً زنی این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت: من پدر این درویش را در می‌آورم که هر روز مزاحم آسایش ما میشود. زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت: من به این درویش ثابت می‌کنم که هرچه کنی به خود نمی‌کنی. کمی دورتر پسری که در کوچه بازی میکرد نزد درویش آمد و گفت: من بازی کرده و خسته و گرسنه‌ام کمی نان به من بده. درویش هم همان فتیر شیرین را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور فرزندم ! پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: درویش! این چه بود که سوختم؟ درویش فوری رفت و زن را خبر کرد. زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور که توی سرش می‌زد و شیون می‌کرد، گفت: پسرم را با فتیر زهر آلودم مسموم کردم . آنچه را که امروز به اختیار می‌کاریم فردا به اجبار درو می‌کنیم. پس در حد اختیار، در نحوه‌ی افکار و کردار و گفتارمون بیشتر تامل کنیم! , ...ادامه مطلب

  • افسار - پریناز جهانگیر عصر

  • گفته بودم بی تو می‌میرم ولی این بار نه گفته بودی عاشقم هستی ولی انگار نه   هر چه گویی دوستت دارم به جز تکرار نیست خو نمی‌گیرم به این تکرار طوطی‌وار، نه   تا که پا بندت شوم از خویش می‌رانی مرا دوست دارم همدمت باشم ولی سربار نه دل فروشی می‌کنی گویا گمان کردی که باز با غرورم می‌خرم آن را در این بازار نه قصد رفتن کرده‌ای تا باز هم گویم بمان بار دیگر می‌کنم خواهش ولی اصرار نه   گه مرا پس می‌زنی، گه باز پیشم می‌کشی آنچه دستت داده‌ام نامش دل است، افسار نه   می‌روی اما خودت هم خوب می‌دانی عزیز می‌کنی گاهی فراموشم ولی انکار نه سخت می‌گیری به من با این همه از دست تو می‌شوم دلگیر شاید نازنین، بیزار نه , ...ادامه مطلب

  • گل باغ آشنایی - شاملو

  • گل من، پرنده ای باش و به باغِ باد بگذر مه من، شکوفه ای باش و به دشتِ آب بنشین   گلِ باغِ آشنایی، گلِ من، کجا شکفتی که نه سرو می شناسد نه چمن سراغ دارد؟   نه کبوتری که پیغامِ تو آورد به بامی نه به دست باد مستی گل آتشین جامی نه بنفشه ای      , ...ادامه مطلب

  • معرفی کتاب "چرا عاشق میشویم" اثری از هلن فیشر

  • مشخصات کتاب :  نام کتاب: چرا عاشق می شویم نویسنده: هلن فیشر ترجمه: سهیل سُمّی انتشارات: ققنوس تعداد صفحات: ۳۴۷  چرا عاشق می شویم – ماهیت و فرایند عشق رمانتیک – اثری از هلن فیشر، انسان شناس برجسته است. هلن فیشر قصد دارد در کتاب به این سوال به , ...ادامه مطلب

  • بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید - مولانا

  • بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید در این عشق چو مردید همه روح پذیرید بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید کز این خاک برآیید سماوات بگیرید بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید , ...ادامه مطلب

  • تفسیر غزل الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها - حافظ

  • الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها همه کا,تفسیر,الساقی,ناولها ...ادامه مطلب

  • معرفی کتاب ملت عشق اثری از الیف شافاک

  • مشخصات کتاب: نام کتاب: ملت عشق نویسنده: الیف شافاک  مترجم: ارسلان فصیحی تعداد صفحات: 511 *انتشارات ققنوس* اولین جملاتی که از این کتاب میخوانید: به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیاییست عشق یا درست در میانش هستی در آتشش. یا بیرونش هستی در حسرتش. داستان کتاب ملت عشق: این کتاب در واقع دو رمان است که به زیبایی در کنار هم و در یک کتاب گنجانده شده است. دو رمان که موازی هم جلو,معرفی,شافاک ...ادامه مطلب

  • داستان سه آمریکایی و سه ایرانی

  • سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.   همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفر,داستان,آمریکایی,ایرانی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها